آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۷۰۰

۱

مدتی بود که دور از در جانان بودم

دور از آن روح ران صورت بیجان بودم

۲

صرف شد عمر درازم همه در ظلمت هجر

خضر وش در طلب چشمه حیوان بودم

۳

زلفش ار سلسله برپای دلم ننهادی

همچو مجنون بجهان بی سر و سامان بودم

۴

خواستم بر تو شمارم غم ایام فراق

در شب وصل به تو واله و حیران بودم

۵

تا که بیمار غم عشق تو شد این دل زار

یعلم الله که اگر طالب درمان بودم

۶

وه که دستان خم زلف توام دست ببست

گر بمردی بمثل رستم دستان بودم

۷

اگرم اهرمن زلف تو نگرفتی دست

خاتم لعل تو بوسیده سلیمان بودم

۸

کعبه گو بازگشاید در رحمت بر من

که همه عمر بپا خار مغیلان بودم

۹

ای زلیخا تو زندانی خود باز بپرس

که چو یوسف بتک چاه زنخدان بودم

۱۰

گفتم ای صبح بناگوش چسانی بازلف

گفت عمریست بشب دست و گریبان بودم

۱۱

نکنم شکوه از آن زلف پریشان دیگر

من خود آشفته زآغاز پریشان بودم

تصاویر و صوت

نظرات