
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۷۰۶
۱
عهد کردم که بجز حرف غم عشق نگویم
یا رهی جز طلبت با قدم صدق نپویم
۲
هر چه جز نقش تو زآئینه خاطر بزدایم
هر چه جز یاد تو از لوح دل و دیده بشویم
۳
باده بر پاک دلان صلا خسرو دوران
بگذر ای محتسب و سنگ میکفن بسبویم
۴
از غم عارض جان پرورت از ناله چو نالم
بی خم زلف دلاویز تو از مویه چو مویم
۵
گفته بودی که گلو تر کنمت زآب بلارک
تیغ برکش که رسیده زعطش جان بگلویم
۶
تا که دور است زچشمان تو آن سرو چمانم
چه تمتع که بود سرو چمن بر لب جویم
۷
بشب هجر بخوانم همه جا قصه از آن مو
تا همه خلق بدانند که آشفته اویم
نظرات