
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۷۰۹
۱
تا که بر طور دل این آتش سودا زدهایم
آتش غیرت بر سینه سینا زدهایم
۲
رشته و سبحه زنّار گسستیم ز هم
دست تا در خم آن زلف چلیپا زدهایم
۳
تا که در گلشن عشق تو نواسنج شدیم
طعنها بر گل و بر بلبل شیدا زدهایم
۴
بحر عشق است و به کشتی نتوان کرد عبور
از پی گوهر مقصود به دریا زدهایم
۵
مصحف زهد ریایی بنهم در آتش
کآتشین می ز کف آن بت ترسا زدهایم
۶
رفت مجنون ز پی لیلی اگر اندر حی
ما سراپرده به سرمنزل سلمیٰ زدهایم
۷
تا که احرام ره کعبه عشقت بستیم
پشت پا بر حرم و دیر و کلیسا زدهایم
۸
زیر لب خندهزنان شاهد قدسم میگفت
ما دم روح قدس در دم عیسیٰ زدهایم
۹
حاصل ذکر ملک نعره مستانه توست
تا به میخانه سحر ساغر صهبا زدهایم
۱۰
نازم آن ساغر مینا که ز تأثیر مِیَش
خیمه بالاتر از این گنبد مینا زدهایم
۱۱
هرکس آشفته زده چنگ به دامان کسی
ما به دامان علی دست تَوَلّا زدهایم
نظرات