
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۷۱
۱
درده خبری بما هم امشب
کز سینه برآمد آهم امشب
۲
گو شمع میار در شبستان
کامد بشبانه ما هم امشب
۳
آمد بسیاه چالم آن مه
با یوسف خود بچاهم امشب
۴
در ظلمت زلف خضر خطت
داده بلب تو راهم امشب
۵
معشوق مرا گدای خود خواند
از دولت عشق شاهم امشب
۶
ساقی قدحی بیاد او بخش
کایزد بخشد گناهم امشب
۷
هر چند گناهکار عشقم
اشکم شده عذرخواهم امشب
۸
در دل نبود بغیردلدار
باشد دل من گواهم امشب
۹
دادم بنگاه تو دل و دین
شرمنده آن نگاهم امشب
۱۰
تا سر بنهم بپای خورشید
چون شمع بصبحگاهم امشب
۱۱
آشفته شب اسیر تا راست
ای زلف بده پناهم امشب
نظرات