
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۷۱۳
۱
از دیدنت همی نه ز خود بیخبر شدم
کز برق جلوه تو سراپا شرر شدم
۲
از سوزن تعلق خود پا به رشته ام
گیرم که چون مسیح بر افلاک بر شدم
۳
هر جا کمان ابروی تو ناوکی گشاد
من در برابرش به دل و جان سپر شدم
۴
دیگر هوای باده کوثر نمیکنم
کز نشئه شراب محبت خبر شدم
۵
امشب مگر شمیم تو دارد صبا که من
یعقوب وش به بوی پسر دیده ور شدم
۶
دیدم که شمع نیز چو من جان سپرده بود
در خلوتت چو همره باد سحر شدم
۷
از ساقی زمانه چه منت برم که من
مملو چو خم باده ز خون جگر شدم
۸
حاجی ز شوق کعبه نداند سر از قدم
خرده مگیر کز سر کویت به سر شدم
۹
آشفته خواست جمع کند طره نژند
دارد گمان که از خم زلفش به در شدم
نظرات