
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۷۱۴
۱
نپندارم که دیگر در جهان اغیار میبینم
که در آیینهٔ دل طلعت دلدار میبینم
۲
ز شوق چشم مستانت بر قصد برهمن با شیخ
نه مست عشقم ار یک تن به جا هشیار میبینم
۳
مکن خون در دل مسکین بده ساقی می رنگین
که امشب در قدح عکس رخ دلدار میبینم
۴
ترا تا تار خواندم طره زلف و خطا کردم
که در هر چین او صد نافه تاتار میبینم
۵
به یاد بت به بتخانه برهمن بسته زنّاری
چه شد یارب که بت را بسته زنّار میبینم
۶
مگر از غمزه جادو رخ تو کافرستان شد
که هرسو کافری خنجر به کف خونخوار میبینم
۷
همانا بحر طوفان خیر چشم من به موج آمد
که امشب ساحت آفاق را خونبار میبینم
۸
گر آن لعل شکرخند ضحاک است آشفته
که از هر جانبش زلف سیه چون مار میبینم
۹
زدند از چار جانب نوبت شاهی پس از احمد
ولیکن من علی را مظهر دادار میبینم
نظرات