آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۷۱۹

۱

خواهی که بخاک ره بمیرم

تا روی زپات برنگیرم

۲

از دام تو کی دلم گریزد

کز دانه خال ناگزیرم

۳

تا بندی زلف مهوشانم

من پند کسی نمی پذیرم

۴

درویش تو و بفقر شام

سلطانم و پیش تو فقیرم

۵

از دولت وصل نوجوانان

بخت است جوان اگر چه پیرم

۶

از حسرت آن کمان ابرو

جا کرده بدل هزار تیرم

۷

ای نفخه باد صبحگاهی

در پیش نسیم تو بمیرم

۸

چون میگذری بسنبل باغ

برگو که بزلف او اسیرم

۹

سیمین بدنش بناز میگفت

بر تن نه سزا بود حریرم

۱۰

آشفته بیاد چین زلفش

سنبل میروید از ضمیرم

تصاویر و صوت

نظرات