آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۷۲

۱

به چهره‌ات شده آن زلف مشک‌فام نقاب

بدان صفت که حواصل به زیر پر عقاب

۲

تو را بزلف نژند آمده حجاب جمال

که دود تیره بر آتشکده شده است حجاب

۳

نه دل خراب تو شد زاولین نظر ای عشق

برای چیست که لشکرکشی بملک خراب

۴

زسیم خام تو ابریشم دلم بگسیخت

کمند تافته شصت خم بچهره متاب

۵

بباغبان که بگوید حدیث از آن لب لعل

که خون خلق بخورد آن دو غنچه سیرآب

۶

پی گزند دلم زلف بر رخت لرزان

چو عقربی که برآید بسیر در مهتاب

۷

دهان تنگ تو رانیست جای گفت و شنید

که فارغم زسؤالش که نیست جای جواب

۸

کجا سفینه دلرا سکون پدید آید

مرا که مردم دیده فتاده در غرقاب

۹

تو را که آب حیات است در کف ایساقی

بیا و تشنه لبی را بجرعه دریاب

۱۰

تو را که نفس پرستی چه لاف حق گوئیست

مگو که باشد آشفته مدعی کذاب

تصاویر و صوت

نظرات