
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۷۲۱
۱
منکه در میکده منزل بود از آغازم
شاید ار شیخ بمسجد نکند در بازم
۲
خوش سرانجام تر از من بخرابات مجوی
کز می ناب سرشتند گل از آغازم
۳
من دل خون شده در دست نگارین دیدم
پنجه با ساعد سیمین تو چون اندازم
۴
با شهیدان چو درآیم بقیامت یکرنگ
داغ عشق تو کند از دگران ممتازم
۵
آخرت نیز ببازیم بسودای غمت
دینی آنقدر ندارد که به تو در بازم
۶
شمع بزم دگران تا شده ای از غیرت
همه شب شمع صفت مانده بسوز و سازم
۷
زلفش آشفته گرم دست بگیرد زکرم
خویشتن را بدر پیر مغان اندازم
۸
کیمیائی کنم از خاک در دوست بچشم
این مس قلب باکسیر غمت بگدازم
نظرات