
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۷۲۲
۱
عکس جمال این و آن هر چه فتاد در دلم
میرود و نمیرود روی تو از مقابلم
۲
پرتو شمع خاوری تافت زمشرق دلم
شمع برید یک نفس همنفسان زمحفلم
۳
بانگ جرس زهر طرف میرسدم بگوش جان
میشنوم صدا ولی نیست اثر زمحملم
۴
مانده تیه حیرتم غرقه بحر کثرتم
نوح کجاست تا برد رخت بسوی ساحلم
۵
کشته این و آن کند دعوی خونبها بحشر
من بخلاف کشتگان شکر گذار قاتلم
۶
شوق برد مرا بسر بر سو کوی آن پسر
وه که ندیده طلعتش بر رخ دوست مایلم
۷
گفتم بت شکسته ام از کف غیر رسته ام
آشفته طره بتی گشته چو بت حمایلم
نظرات