آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۷۲۳

۱

شبی که بی تو بود شمع برنیفروزم

که خود چو شمع بسوزم که تا رسد روزم

۲

گر از کمان ملامت زنند صد تیرم

گمان مبر که زروی تو دیده بردوزم

۳

مباد یاد سر زلف تو رود زسرم

بدیده دو کشم گر چو شمع میسوزم

۴

از آتش رخ مغبچه ای بخواهد سوخت

هزار خرمن تقوی اگر براندوزم

۵

تو آب میزدی ای چشم تر بر آتش دل

خبر نداشتی از آه آتش افروزم

۶

بزیر زلف شکن در شکن بناگوشت

نمود در شب یلدا صباح نوروزم

۷

حدیث زلف تو آشفته میکند تحریر

چه شکرهاست در این شب زبخت فیروزم

تصاویر و صوت

نظرات