آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۷۳۴

۱

گمان مدار که من از گزند مار بنالم

مگر زعقرب جرار زلف یار بنالم

۲

مرا که افعی زلفت به پیچ وتاب فکند

عجب مدار که گاهی ززخم مار بنالم

۳

خمار مستیم افزوده شد زنرگس ساقی

که می کشم همه شب باده و زخمار بنالم

۴

بتار زلف ببند و بکش بتیر نگاهم

نیم مبارز عشق ار زکار زار بنالم

۵

مرا بهار و خزان جمله بی تو صرف فغان شد

نیم چو بلبل کز گل بهر بهار بنالم

۶

بناله شب همه شب همدمم بمرغ شب آهنگ

اگر بحلقه آن زلف تابدار بنالم

۷

هر آنکه دور بود از دیار خویش بنالد

خلاف من که غریبانه در دیار بنالم

۸

خبز زخنجر مژگان نداری و خم زلفش

تو را گمان که از آن طفل نی سوار بنالم

۹

اگر که اشتری آشفته از مهار بنالد

بیا به بین که چو بگسستیم مهار بنالم

۱۰

بلا چه پنجه قوی کرد و نیست قوه دفعش

زدست او ببر دست کردگار بنالم

تصاویر و صوت

نظرات