
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۷۴۰
۱
مکن ملامت دل کاو بخالت از ره رفت
که مرغ زیرک از این دانه اوفتد در دام
۲
بعقل ره نبرد سوی خیمه لیلی
خوشا کسی که بدیوانگی برآرد نام
۳
عجب مدار که خاصان زعشق تو سوزند
که همچو شمع تو بی پرده ای بمحفل عام
۴
مریض عشق نخسبد از آن که چشمانت
بگویدش عجبا للعلیل کیف ینام
۵
من و طواف حریم وصال تو حاشا
که ریخت بال در این راه طایر اوهام
۶
اگر چه دفتر آشفته شد سیه چه عجب
که دود آتش عشقت برآمد از اقلام
۷
سیاه نامه من آن زمان سپید شود
که شویمش بمی عشق ساقی ایام
۸
امام عصر و ولی خدا و حجت حق
که بهر مصلحتش ذوالفقار شد به نیام
نظرات