آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۷۵۰

۱

چند همچون مرغ شب از تاب خور پنهان شوم

وقت شد تا پرفشان چون بلبل بستان شوم

۲

تا بکی چون زاغ اندر باغ آیم با خزان

عندلیبم کن که تا زیب بهارستان شوم

۳

تا بکی باشم سکندروار در ظلمات نفس

جرعه ای بخشا مرا تا چشمه حیوان شوم

۴

چیستم من مشت خاکی تیره آلوده برنگ

قطره ای افشان بخاکم تا سراپاجان شوم

۵

ذره زآن کیمیا ده تا که اکسیرم نی

تا شوم قابل که با خاک درت یکسان شوم

۶

چون فلاطون چند جویم سر حکمت را زخم

لقمه ای بخشا از آن خوانم که تا لقمان شوم

۷

ساقیا از آبشار معرفت رطلی بیار

تا شناسم یار و بر اغیار دست افشان شوم

۸

پارسی گو الکن و آشفته شیرازیم

منطقم بگشا که در مدح نبی سحبان شوم

۹

مرتضی را وصف گویم تا امام عسکری

بعد از آن مدحت‌سرای صاحب امکان شوم

تصاویر و صوت

نظرات