
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۷۵۶
۱
ای آفت دین و خصم اسلام
ای فتنه دهر و شور ایام
۲
ای رهزن پارسا و زاهد
ای صوفی شهر از تو بدنام
۳
گفتی که بکوی من وطن کن
شاید بسگان من شوی رام
۴
تا پوست و استخوانیم بود
کردند از او نهار یا شام
۵
اکنون که زهستی اوفتادم
رانند مرا زهر در و بام
۶
من ماندم و دل که صید وحشی است
با هیچکسی نمیشود رام
۷
تو سر خوش و با رقیب در بزم
گه بوسه دهی و گه کشی جام
۸
یا مرغ اسیر خودرها کن
یا زود بکش که گیرد آرام
۹
از آتش ما خبر ندارد
مشنو تو حدیث زاهد خام
۱۰
آشفته زوصل روی خوبان
خواهی که بری تمتع و کام
۱۱
پرواز کن از دیار شیراز
بر طوف در نجف کن اقدام
۱۲
ورنه بنشین و از خم دل
چون من قدحی زخون بیاشام
نظرات