
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۷۶۷
۱
مجالی نیست کز شور رقیبان با تو پیوندم
همان بهتر که از کوی تو امشب رخت بربندم
۲
ز شب تا صبح میپختم خیال آن لب میگون
نمک بر زخمهای پرده دل میپراکندم
۳
نه آزادم کنی نه میکشی نه دانه میریزی
عبث خود را به دام چون تو صیادی برافکندم
۴
رفیق حجره و گرمابه و صحرای اغیاری
نمیدانم به چه لطف از تو ای بیرحم خرسندم
۵
ز خون مدعی رنگین مکن ناخن نگارینا
که من بر پنجه سیمین تو این ننگ نپْسندم
۶
مرا هم بود نخلی بارور در گلشن خاطر
به امید تو ای رعنا نهال از بیخ برکندم
۷
غرور حسن نگذارد که حال چون منی پرسی
ولی روزی شوی جویا و خواهی باز آرندم
۸
به ملک حسن چون آرد شبیخون لشکر خطت
شود چشمان بیمار تو جویا و نبینندم
۹
بسم از این هوسناکی برو آشفته عاشق شو
که اندر حلقه عشاق سر دفتر شمارندم
۱۰
ز عشق مرتضی کن پر سراپای وجود ای دل
که همچون نی نوای عشق باز آید ز هر بندم
نظرات