
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۷۶۸
۱
حاشا که بجز تو بخیال دگرستم
در کعبه و بتخانه اگر مینگرستم
۲
تا هندوی خال تو بر آتشکده روست
نشگفت که هندو شوم آتش بپرستم
۳
دم میزنم از زندگی و کشته عشقم
من غرق تو گشتم زخودی کی خبرستم
۴
با کفر سر زلف تو زاسلام بریدم
با بستگی عشق تو از عقل برستم
۵
دارد دل سودا زده با زلف تو پیغام
جز آه سحرگاه ندانم که فرستم
۶
بشکستی اگر توبه و گر جام و گر عهد
گر سر برود بر سر پیمان درستم
۷
ابرم من آشفته و او غنچه بستان
خندان شود آن لحظه که من خون بگرستم
۸
در پرده دل گشت عیان طلعت لیلا
مجنون شدم و سلسله عقل گسستم
۹
برخواسته ام گرد صفت از سر کونین
تا خاک شده بر در حیدر بنشستم
نظرات