آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۷۹۰

۱

زشکنجه گر بمیرم نظر از تو برنگیرم

چون زتست درد درمان زکسی نمی پذیرم

۲

تو زحسن بی نظیری بدیار ماه رویان

من دلشده نظرباز و بعشق بی نظیرم

۳

چه رها کنی زبندم که سراست در کمندم

نه گریز آید از ما که دل است ناگزیرم

۴

بخیال زلف و خطت چو شبی کنم تفکر

همه ضیمران بروید زحدیقه ضمیرم

۵

نه همین فغانم از خلق ببرد خواب راحت

که بمردگان دمد صور زناله نفیرم

۶

تو که کان کیمیائی تو که نور کبریائی

تو که شاه اولیائی نظری که من فقیرم

۷

چو خضر زجوی شمشیر تو خورد آب حیوان

بزن آبیم بر آتش که زتشنگی نمیرم

۸

زلبت حکایتی دوش شنیدم و نوشتم

که بیادگار ماند سخنان دلپذیرم

۹

چه حلاوتم به منقار و چه شکرم به نطق است

که زآشیان جنت همه شب رسد صفیرم

تصاویر و صوت

نظرات