
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۷۹۲
۱
ایکه دل برده ای از دست زچشم سیهم
بنده ام کرده ای از چیست نداری نگهم
۲
خاک آندر شدم و بوسه زدم بر پایت
تا بدانی زمقیمان در بارگهم
۳
خرقه ای از سگ کوی تو بتن پوشیدم
عارم از کسوت جم هست که با دستگهم
۴
تلخ کامیست بسی زآن لب شکر شکنم
عقدها زد بدل آنزلف گره در گرهم
۵
منکه جز راه حرم هیچ نمیپیمودم
طره آن بت ترسا بچه برده زرهم
۶
نیست پیکان که از او جان ببرم یا خفتان
کشته غمزه آن جادوی عنبر زرهم
۷
گرچه آشفته بجز ننگ ندارم نامی
فخرم اینست که مدحت گری از پادشهم
نظرات