
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۷۹۹
۱
گمان کردم که در هجرت شبی خاموش بنشینم
بر آتش دیگدان دارم کجا از جوش بنشینم
۲
منم آن بلبل شیدا که گلزارم شده یغما
بگو خود ای گل رعنا که چون خاموش بنشینم
۳
بود تا هوشم اندر سر از این سودا بجوشد دل
کرم کن ساقیا رطلی که تا مدهوش بنشینم
۴
کنم چون نی همی ناله بنوشم خون دل چون می
چو بیروی تو یک شب من به نای و نوش بنشینم
۵
مرا نار هوا در دل مرا سودای تو بر سر
سراپایم گرفت آتش کجا از جوش بنشینم
۶
حریم کعبه دل را مقیم آستانستم
به یادت چند در این کشور مغشوش بنشینم
۷
ز شوق حلقهٔ گیسوی تو رفتم سوی کعبه
به محراب از برای قبله ابروش بنشینم
۸
نیارم سر فرود آشفته بر تخت جم و قیصر
اگر با آن سگ کو دست در آغوش بنشینم
۹
در میخانه رحمت بود خاک نجف ای دل
بود با آن سگ کو یک دمک همدوش بنشینم
نظرات