آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۸

۱

خواهم که در هم بشکنم این طاق مینافام را

زین چارطبع مختلف برجا نمانم نام را

۲

گم شده ره میخانه‌ام از دست شد پیمانه‌ام

دستی بگیر ای نوجوان این پیر دُردآشام را

۳

سگ از ره مهر و وفا هم‌صحبت اصحاب شد

لابد سگ نفس و هوا رسوا کند بلعام را

۴

بلبل به باد صبحدم گفته حدیث از بیش و کم

گل گوش داده تا صبا حالی کند پیغام را

۵

عمرت به چل گر می‌رسد چون در فراقش می‌رود

عاشق ز عمر خویشتن گو مشمر این ایام را

۶

شد پرنیانی بسترم چون نوک خار و نشترم

تا غیر هم‌آغوش شد یار حریراندام را

۷

جانان جان قوت روان روشن از او چشم جهان

رامش گزین دل‌ها از آن کز دل ببرد آرام را

۸

شاید که درویش سرا از فقر آید در غنا

بر خوان یغما زد صلا سلطان چو خاص و عام را

۹

زاهد ز عشق و عاشقی فراروش هارب بود

بر آتش سودای تو پایی نباشد خام را

۱۰

آشفته مستوری مکن از می‌کشان دوری مکن

ساقی به یاد مرتضی در دور افکن جام را

تصاویر و صوت

نظرات