
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۸۱۸
۱
بگذر از سرخی رنگم که چو لاله در باغ
داغ دار است دل و چهره زخون رنگینم
۲
شست و شوئی کنم از آب در میخانه
تا شوم پاک مگر پاکدلی بگزینم
۳
دامن از گرد تعلق بفشانم چون سرو
شوم آزاده و دامن زجهان برچینم
۴
بر تو ننگ است جهان لیک بدل جلوه گری
تا چه وسعت بود آیا بدل مسکینم
۵
بسکه آشفته حدیث از خم زلف تو نوشت
نافه ریزد چو غزال از قلم مشکینم
۶
ید و بیضا کند از مدح یدالله چو کلیم
معجز آمیز بود خامه سحر آگینم
۷
شکوه از مدعیان جز بر داور نبرم
تا کشد تیغ دو سر را و بخواهد کینم
۸
گفته بود بتفاخر سگ کوی علیم
فخر اینست اگر چند که کمتر زینم
۹
رند و میخواره و قلاشم و آشفته شهر
لیک جز مدحت حیدر نبود آئینم
نظرات