
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۸۱۹
۱
زتو چون خبر بگیرم که زخود خبر ندارم
بکه بنگرم که جز تو بکسی نظر ندارم
۲
بشب فراق چون شمع که بسوزد اشتیاقم
چکنم بشام وصلت که زخود خبر ندارم
۳
من از این شکر دهانان همه عمر صبر کردم
زدرخت صبر زین بس طمع شکر ندارم
۴
ثمرِ وفا و مهر است ، به باغِ عشقِ آن گل،
منم آن نهال بی بر که جز این ثمر ندارم
۵
همه جای رانده گشتم چه زکعبه چه خرابات
تو از این درم چه رانی که در دگر ندارم
۶
بهوای پرفشانی بقفس زجای جستم
خبرم نبود از خویش که بال و پر ندارم
۷
همه تن شدم چو آتش زشرار عشق اما
بتو سنگدل خدا را چکنم اثر ندارم
۸
منم و دو دیده دل بمصاف ترک چشمت
زبرای تیر مژگان بجز این سپر ندارم
۹
تو بمصر حسن یوسف من و عشق پیر کنعان
نتوانم اینکه گویم که غم پسر ندارم
۱۰
به علی بریم آشفته شکایت از اعادی
که جز او بهر دو عالم شه دادگر ندارم
نظرات
سیدمحمد جهانشاهی