
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۸۲۷
۱
بکفر زلف آن ترسا بچه تا دین و دل دادم
صلیب رشته تسبیح زاهد رفته از یادم
۲
مرا زاین بستگی بس فخر بر آزادگان باشد
مباد آندم که بگشاید زرحمت پای صیادم
۳
نیم خسرو که گر شیرین نباشد شکری جویم
مقیم بیستون عشق پابرجای فرهادم
۴
زآب دیده آتش زد بخاکم بخت وارونم
شدم چون کوه وهجر تو چو کاهی داد بر بادم
۵
زبس شاگردی عشقت بمکتب خانه ها کردم
بدرس عشق چون مجنون بعصر خویش استادم
۶
زموج اشک پی در پی گسسته لنگر صبرم
سکون در دل کجا ماند که بر آبست بنیادم
۷
مناز ای باغبان از سرو آزادت نیم قمری
که من با بندگی قامتش از سرو آزادم
۸
بکوثر نیستم محتاج و تشنه نیستم فردا
بکوی میفروشان تا که کرده خضر ارشادم
۹
زهول عرصه محشر ندارم اضطراب ایدل
کند پیر خرابات ار بیکجرعه می امدادم
۱۰
ثناخوان علی آشفته و درویش مدحت گر
گدای درگه حیدر نه ابدال و نه اوتادم
نظرات