آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۸۲۸

۱

چو کوفت نوبتی پادشاه نوبت بام

چو آفتاب برآمد مهی بگوشه بام

۲

بصبح روشن رویش چو شام گیسو بود

برنگ کسوت عباسیان لباس ظلام

۳

عیان زطره شبرنگ او بسی کوکب

دلی چو سنگ ولی نرم چون حریر اندام

۴

دلم زشوق پر آتش دو دیده طوفان خیز

که از ورود دلارام دل گرفت آرام

۵

بگفتم آیت رحمت نزول کرده زعرش

ویا که بر لب بام آمده است ماه تمام

۶

بگفت فال همایون شدت زاول صبح

مبارکست چو آغاز لاجرم انجام

۷

بدین بهانه ابر زیر پیراهن پیدا

چنانکه جام بلورین باده گلفام

۸

میانه تن و روحش تمیز هیچ نبود

بخیره عقل که روحش کدام جسم کدام

۹

بدست ساغر صهبا گرفت و گفت بنوش

که هست شرب مدامت نصیب و عیش دوام

۱۰

بغمزه گفت ززاهد مترس و فاش مخور

که این شراب حلال است و نیست آب حرام

۱۱

شراب میکده رحمتست آشفته

که چاشنی چو شکر بخشدت بکام و کلام

۱۲

بخوان مدیح علی ور که شیخ طعنه زند

بانتقام کشد شاه تیغ کین زنیام

تصاویر و صوت

نظرات