آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۸۳

۱

دل گم شد و معشوق دل من در سراغ او در طلب

گاهی به حی گه بادیه گه در عجم گه در عرب

۲

دل داشت رنگ خون ولی معشوق دل را چون کنم

نه رنگ دارد نه نشان نه نام دارد نه نسب

۳

سنبل نروید از سمن زنارکی بندد شمن

خور سر زند در غالیه مه دیده مشکین سلب

۴

سنگین دلست و سیم تن از ارغوان دارد بدن

شیرین دهان پیمان شکن جان از دهان او بلب

۵

هم از نمک ریزد شکر در لعل او لؤلؤتر

تیرش بجانها کارگر دلها از او در تاب و تب

۶

باریک مو تاریک دل روشن روان پیمانگسل

مهر و مهنداز وی خجل هم در حسب هم در نسب

۷

دل آتش مجمر بود معشوق دل عنبر بود

دودش عیان بر سر بود در بزم سوزد روز و شب

۸

آشفته دل معدوم شد معشوق دل مفهوم شد

معلوم شد معلوم شد حیدر بود هان بی ادب

تصاویر و صوت

نظرات