
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۸۳۷
۱
منکه در دشت جنون پیشرو مجنونم
شاید ار لیلی ایام شود مفتونم
۲
یار لب بر لب من دارد و مست از می غیر
خون بدل جان بلب از آن دو لب میگونم
۳
غرقه بحر خودی شد تن من نوح کجاست
تا از این ورطه مگر رخت کشد بیرونم
۴
شایدم کس نستاند زگرو تا صف حشر
منکه خود در عوض خرقه بمی مرهونم
۵
گفتم ای عشق گرامی ملکی یا انسان
گفت از دایره کون و مکان بیرونم
۶
چنگ بر دامن حیدر زده آشفته بجد
تا رهائی دهد از منت دهر دونم
نظرات