آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۸۴۰

۱

زتو چون خبر بگیرم که زخود خبر ندارم

بکه بنگرم که جز تو بکسی نظر ندارم

۲

بشب فراق چون شمع که بسوزد اشتیاقم

چکنم بشام وصلت که زخود خبر ندارم

۳

من از این شکردهنان همه عمر صبر کردم

زدرخت صبر زین بس طمع شکر ندارم

۴

ثمروفا و مهر است که بباغ عشق آن گل

منم آن نهال بی بر که جز این ثمر ندارم

۵

همه جای رانده گشتم چه زکعبه چه خرابات

تو از این درم چه رانی که در دگر ندارم

۶

بهوای پرفشانی بقفس زجای جستم

خبرم نبود از خویش که بال و پر ندارم

۷

همه تن شدم چو آتش زشرار عشق اما

بتو سنگدل خدا را چکنم اثر ندارم

۸

منم و دو دیده دل بمصاف ترک چشمت

زبرای تیر مژگان بجز این سپر ندارم

۹

تو بمصر حسن یوسف من و عشق پیر کنعان

نتوانم اینکه گویم که غم پسر ندارم

۱۰

به علی بریم آشفته شکایت از اعادی

که جز او بهر دو عالم شه دادگر ندارم

تصاویر و صوت

نظرات