آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۸۴۳

۱

ما ز سودای گل و از بوستان آسوده‌ایم

نوبهاری جسته‌ایم و از خزان آسوده‌ایم

۲

اصل جانان هست گو یک سر جهان فانی بود

یک جهان جان برده‌ایم و از جهان آسوده‌ایم

۳

گر بهشت نسیه‌ای دارند وقتی زاهدان

ما به نقد از همت پیر مغان آسوده‌ایم

۴

گر بلا پیوسته بارد زآسمان ما را چه غم

زآن که اندر سایه دارالامان آسوده‌ایم

۵

ما به خاک میکده جستیم آب زندگی

خضر را گو کز حیات جاودان آسوده‌ایم

۶

مژده کامد آن پری کاندر میان مردمان

ما ز طعن مردمان اندر جهان آسوده‌ایم

۷

یوسفی در مصر دل جستم عزیز ای دوستان

از تمنای بشیر و کاروان آسوده‌ایم

۸

ما متاع دین و دل دادیم بر تاراج عشق

از خطرهای ره وز رهزنان آسوده‌ایم

۹

برده عشقت از دل پیر و جوان تاب و توان

خوش ز تیر طعنه پیر و جوان آسوده‌ایم

۱۰

آن زره‌موی کمان‌ابرو که اندر خیل ماست

ما ز تیغ تیز وز تیر و کمان آسوده‌ایم

۱۱

تا که آشفته امام عصر را شد مدح‌خوان

از بلای فتنه آخر زمان آسوده‌ایم

تصاویر و صوت

نظرات