
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۸۶۳
۱
مطرب چه پرده زد که زپرده برآمدیم
چون شمع بهر دادن جان باسر آمدیم
۲
رندان وزاهدان بهم آمیخته زوجد
بی پا و سر تمام زیکدر درآمدیم
۳
در آب آتشین می عشق جمله غرق
گوئی سمندریم که در آذر آمدیم
۴
ما از نوای عشق و می شوق سرخوشیم
در وجد نه زساز و می و مزمر آمدیم
۵
تا ارتفاع از قدح و می گرفته ایم
حاکم بچار ما در و هفت اختر آمدیم
۶
ما را شکر دهد زنی خامه شعر تر
در این چمن چو بید اگر بی بر آمدیم
۷
آشفته است و وجدی و هم مشربان خاص
با یک زبان به مدحت حیدر درآمدیم
نظرات