آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۸۶۷

۱

سر قدم کردم ز شوق و دست از پا می‌کشم

در رهت ای کعبه کی منت ز این‌ها می‌کشم

۲

من که از بحرینِ دیده دامن پُرگوهر است

کی کجا منت ز غواص و ز دریا می‌کشم؟

۳

ذره‌ام اما به رقص اندر هوای آفتاب

نیستم خفاش تا حسرت ز حربا می‌کشم

۴

ای نسیم صبح اگر از آن سر کو می‌رسی

خاک راهت سرمه‌وَش در چشم مینا می‌کشم

۵

نیستم دیوانه تا نشناسم از اغیار یار

خویش را مجنون‌صفت در کوی لیلا می‌کشم

۶

تنگ شد چون چشم سوزن شهرم از سودای عشق

رخت خود آخر از این سودا به صحرا می‌کشم

۷

آنچه وامق دیده و فرهاد و مجنون در جهان

من به دوش اندر غمت این بار تنها می‌کشم

۸

گفت لعلت: روح‌بخشم از تبسم چون مسیح

گفت خطت: من به خون خلق طُغرا می‌کشم

۹

لاجرم از زخمه مطرب در افغان است چنگ

تا نگویی من ز عشقت ناله بی‌جا می‌کشم

۱۰

هرکه تخم افشاند امروز و کند فردا درو

من ندارم تخمی و خجلت ز فردا می‌کشم

۱۱

لاجرم آشفته‌ام درویش مدّاح علی

خویش را در سایه ایوان مولا می‌کشم

تصاویر و صوت

نظرات