آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۸۷۸

۱

گو بمجنون کز من آموزد دگر درس جنون

زآنکه دوشم خیمه زد لیلی بصحرای درون

۲

اشگ یعقوب از هوای یوسف آمد سوی مصر

آب رود نیل اندر چشم قبطی کرد خون

۳

سوز عشقت جا گرفت در درون جان من

وین نخواهد رفت از دل تا نیاید جان برون

۴

تو کشی صهبای گلرنگ از ایاغ مدعی

من خورم از خون دل هر شب شراب لاله گون

۵

تیر افکندی بمن آمند غلط بر جان غیر

وین نمی بینم مگر از تیره بخت واژگون

۶

میکند آشفته گر زنجیر مجنون را علاج

تو اسیر زلف یاری و جنونت شد فزون

۷

دفع این سودا نباید از طبیبان جهان

جز علی کاندر کف او بود امر کاف و نون

۸

عشق بنشاند بدل بیخ هوس را برکند

زانکه او دانا بود بر علم ما کان و یکون

۹

تا که زنجیر جنون شد طره طرار او

ما بدل کردیم عقل خویشتن را بر جنون

تصاویر و صوت

نظرات