
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۸۸۰
۱
ای کرده نهان تنگ شکر را به نمکدان
بس آفت مرد و زنی از آن لب و دندان
۲
انگشت بدندان بگزد عقل زحیرت
هر گه که فرو ریزی شکر زنمکدان
۳
یک مصر زلیخات اسیر خم گیسو
صد یوسفت آویخته در چاه زنخدان
۴
خود تا که نگوئی سخنی زآن لب شیرین
این وصف نمیگنجد در وهم سخندان
۵
آن تازه بهاری که تو داری زطراوت
قد سرو رخت گل دهنت غنچه خندان
۶
لیلیست سیه چشمت و مژگان حشم او
رخ مصر و دلم یوسف و زلفین تو زندان
۷
ابرو و خم زلفش آشفته چه باشد
شمشیر و کمند علی اندر صف میدان
نظرات