آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۸۸۷

۱

حدیث دوستان عیب است پیش دشمنان گفتن

چنان کز دوست منعست درد خویش بنهفتن

۲

دریغا حال آن مجنون که باشد بر پری مفتون

که نه او را تواند دید و نه حرفی توان گفتن

۳

گلی پیدا کن ای بلبل که آزاد از خزان باشد

که از شوقش توانی هر سحر چون غنچه بشکفتن

۴

نگویم ماه و سروستی که پیش عارض قدت

نه با این طاقت ماندن نه او را قوت رفتن

۵

کمال طالب آن باشد که جوید وصل جانانرا

کمال عاشق صادق چه باشد ترک جان گفتن

۶

اشارت گر تو شیرین لب کنی فرهاد عاشق را

اگر صد بیستون باشد بمژگان میتوان سفتن

۷

گمانم آنکه در خوابت ببینم ای پری یکشب

خیالت باز میدارد شبم تا صبح از خفتن

۸

ببزم بی حجاب آئی و هر شب چهره بنمائی

غبار هستی خود را توانم گر زره رفتن

۹

تو ای زلف سیه دانی چرا چون من پریشانی

که تا داری دل آشفته بایستت برآشفتن

۱۰

حرامت باد جز در عشق مهرویان غزلخوانی

نشاید جز علی و آل او را دوست بگرفتن

۱۱

اگر از دوست برگردم زنم حقا که نه مردم

نصیحتگو مده پندم ندارم گوش پذرفتن

تصاویر و صوت

نظرات