آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۸۹۱

۱

فحشی ز لبت تو وقف ما کن

درد دل بی‌دوا دوا کن

۲

گفتی شب وصل ریزمت خون

باز آی به عهد خود وفا کن

۳

تو روز و شبان به یاد غیری

روزی به غلط تو یاد ما کن

۴

ما را به کمند خویش بگذار

هر صید که باشدت رها کن

۵

در بر رخ مدعی فروبند

ازدل گر هم ز لطف وا کن

۶

بیگانه هلاک خویش مپسند

این رحم به خویش و آشنا کن

۷

عشق تو بلا و ما ذلیلت

ما را به بلات مبتلا کن

۸

ای آنکه قدر به گفته توست

تبدیل به گفتنی قضا کن

۹

آشفته اگر چه ز اشقیا شد

او را به نظر ز اولیا کن

۱۰

بگشای تو لعل عیسوی‌دم

بر مرده از کرم دعا کن

۱۱

زیرا که تو دست ذوالجلالی

ما را به جز از خدا جدا کن

تصاویر و صوت

نظرات