
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۸۹۶
۱
صرف خیال دوست شد منصب و جاه و مال من
کرد کمال من فلک از چه سبب وبال من
۲
غنج دلال و عشوه ات ناز تو و کرشمه ات
گشت نصیب این و آن وای من و خیال من
۳
آه که کرد مدعی وه که نکردم دلبرم
شرم زآب دیده دیده و رحم بر انفعال من
۴
گر تو بمحمل اندری من دومت چو سگ زپی
قافله جمله غافلند از من و اتصال من
۵
خون جگر بخورد او دادم و پروریدمش
چید رقیب عاقبت میوه زنونهال من
۶
خیزم و افتمت زپی ایمه کاروان من
گر نگری به باز پس گریه کنی بحال من
۷
یا که به پیچ مرحله یا برسان بقافله
چون شود از خدای را رد نکنی سئوال من
۸
آشفته من کبوترم بر درو بام حیدرم
وه که زسنگ حادثه چرخ شکسته بال من
۹
طوف کنم به بتکده درد کشم به میکده
خضر بگو که جرعهای نوش کن از زلال من
نظرات