آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۹۰۵

۱

حذر کن ای دل از زخم کمند غمزه خوبان

که از فولاد می‌آرد گذر این آهنین‌پیکان

۲

شبی سرخوش به میخانه شدم در حلقهٔ مستان

گروهی پاک دل دیدم بری از مکر و از دستان

۳

مرا کز مسجد و میخانه راند برهمن یا شیخ

نشاید خواندنم کافر نباید گفت با ایمان

۴

نپایی لاجرم پیمان و لابد بشکنی عهدم

که هر سنگین دلی ناچار آخر بشکند پیمان

۵

مرا دیده است طوفان‌خیز و آهم برق سوزنده

چه منت دارم از برق و چه خجلت دارم از باران

۶

بنه این عاریت جامه برای نفس خودکامه

که چون خورشید نورافشان شوی با این تن عریان

۷

سیه گشته ورق ای دل به بازار دیده خونابه

که حاصل نیست عاشق را به جز از دیدهٔ گریان

۸

چمان سروی چو من داری اگر در بوستان دل

نیاری در چمن رفتن نخواهی ماند در بستان

۹

سر زلف پریشانت به دست غیر کمتر ده

ببخشا از سر رحمت تو بر آشفتهٔ حیران

تصاویر و صوت

نظرات