
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۹۱
۱
شاها تو خود غریبی و آشفته ات غریب
رحمی که بر غریب بود مهربان غریب
۲
میکشد عاقبتم درد غم عشق حبیب
بود آیا که کند چاره این درد طبیب
۳
همه یاران سفری گشته و من مانده بجا
خرم آن روز که گوئی سفری گشت رقیب
۴
تا تو ای روح روان پای نهادی برکاب
روح من گرد صفت رفت بدنبال رکیب
۵
منم آن مرغ که غربت بودم صحن چمن
زآشیان مرغی اگر دور شود هست غریب
۶
دام تزویر بود سبحه و زنار دلا
خویشتن را تو باین دام بیا و مفریب
۷
ناشکیب است بلی عاشق صادق از دوست
عاشق آن نیست که در دل بودش صبر و شکیب
۸
عجب آن نیست که از غیر خطا رفت بدوست
گر خطائی زود از دوست بتو هست عجب
۹
نه مسلمان بمن آشفته وفا کرد نه گبر
ببرم رشته سبحه شکنم عود و صلیب
۱۰
دادخواهی بعلی کن زخطای اغیار
که بود دست خداوند و رقیب است و حبیب
نظرات