آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۹۱۶

۱

حدیث عشق از مستان شنو ای دل نه هوشیاران

که هرگز خفته را نبود خبر از کار بیداران

۲

زاشک و آه من اندر شب هجران حذر باید

که خیزد لاجرم طوفان چو باشد باد با باران

۳

نهد تسبیح و سجاده بگیرد ساغر باده

گذار زاهد افتد گر شبی در کوی خماران

۴

در آن غوغا که بگشاید در میخانه رحمت

به محشر دم نیارد زد کس از جرم گنه‌کاران

۵

گشاده نافه از زلف دو تا بهر کساد چین

گشودی طره و بستی بتا بازار عطاران

۶

بیا بی‌پرده در بازار مصر و چهره‌ای بنما

پشیمان کن ز کار یوسف مصری خریداران

۷

به صید بسته پر صیاد را باشد سر رحمت

خوشا کنج قفس ای خوش بر احوال گرفتاران

۸

دو چشم رهزنت دیدم به چین طره‌ات گفتم

به طراران شده سرحلقه از هر گوشه عیاران

۹

نسوزد زآتش دوزخ محب مرتضی هرگز

بلی زاهد همین باشد جزای نیک‌کرداران

۱۰

وفا از نیکوان دهر آشفته چه می‌جویی

بجوی از حیدر آن سر حلقه خیل وفاداران

تصاویر و صوت

نظرات