
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۹۱۷
۱
خبر زمصر که دارد بشیر کیست عزیزان
که جان بکف بسر ره ستاده پیر بکنعان
۲
هزار سلسله دل ناگهان زجای بجنبد
مگر که زلف سیاه تو بود سلسله جنبان
۳
بهندوان تو نازم هزار بار کز افسون
بر آفتاب و بر آتشکده شد است نگهبان
۴
زباغ بلبل اگر رفت گو برو که سر آمد
بشاخسار محبت هزار مرغ خوش الحان
۵
بهوش باش تو ایشیخ پارسا که همه شب
بکفر زلف دو تا میزند بتی ره ایمان
۶
چرا به تیره شب عاشقان تو رحم نداری
تو را که شد ید و بیضا عیان زچاک گریبان
۷
نه سودمند بسودای عشق آمده عناب
بیار بوسی و فارغ کنم زدست طبیبان
۸
تو میروی همه جا آفتاب وار درآئی
من از قفای تو آیم چو سایه از همه پنهان
۹
زآب دیده سرشکم بشست نامه و گفتی
زچیست نامه آشفته را بخون شده عنوان
۱۰
مگر که سلسله حب مرتضی زعنایت
برون کند زسر آشفته را خیال پریشان
نظرات