
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۹۲۳
۱
پا بر سر خم نهاده مستان
بنگر بغرور می پرستان
۲
مطرب بهوای تو نواسنج
یا بر سر گل هزار دستان
۳
ای پنجه و ساعد نگارین
خون دل ما خوری بدستان
۴
بگشا بسخن دهان شیرین
تا بزم کنی تو شکرستان
۵
این حکمت و عقل از که آموخت
طفلی که نرفته در دبستان
۶
گوئی که بشهد دانه آمیخت
آن شیر که خورده ای زپستان
۷
از غمزه کافر و خط زلف
رخساره نموده کافرستان
۸
از کاخ ببوستان بکش رخت
تا رقص کند سرو بستان
۹
آشفته نخواست جلوه طور
تا شمع تو دید در شبستان
۱۰
مائیم و نوای عشق حیدر
بلبل بنواست در گلستان
۱۱
از بیشه عشق برحذر باش
شیر است بسی در این نیستان
نظرات