
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۹۲۵
۱
ساقیا من که خرابم ز نو آبادم کن
تشنهام خضری و از جرعهٔ امدادم کن
۲
زازل گرچه نهادند مرا بنیان کج
راست خواهی تو خرابم کن و آبادم کن
۳
در وجود من خاکی نبود آب طرب
بکش از خاک در میکده ایجادم کن
۴
همه شب همنفس مرغ گلستانم من
یکنفس ای گل نو گوش بفریادم کن
۵
مطرب از ساز حقیقت بزن این پرده
ساقی از رنگ تعلق زمی آزادم کن
۶
بچم ای گلبن مه روی سهی قد در باغ
فارغ از جلوه سرو و گل و شمشمادم کن
۷
کو اجازت که بسر برد در تو طوف کنم
همتی بدرقه طوسم و بغدادم کن
۸
بسمل تیر نظر منتظر یک نگهست
فارغ از کمکش دام و زصیادم کن
۹
بیستون غم عشق تو بناخن کندم
بده آن تیشه خونریزم و فرهادم کن
۱۰
رهروان جمله بکعبه من آشفته بدیر
آخرای پیر خرابات تو ارشادم کن
۱۱
پای تا سر غمم از کثرت اغیار بیا
بی خبر از درم و از همه غم شادم کن
نظرات