
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۹۲۷
۱
پیران ز چاره عاجز در کار این جوانان
کاینان به سحر و اعجاز گشتند درس خوانان
۲
بیمهر ساقی ما جز خون نکرد در جام
شرب مدام اینست در بزم مهربانان
۳
بانی بگوی نائی اسرار دل کماهی
کس راز دل نپوشد از خیل رازدانان
۴
چون نیست قدرت آن کایم در آستانت
چون سگ بلا به افتم در پای پاسبانان
۵
پیمانه چشمکانت عالم به غمزه بگرفت
لشکرشکن که دیده اینگونه ناتوانان
۶
هستند پاسبانان در میکده که دیدم
گشتند آسمان سای این سر بر آستانان
۷
در حلقهای رسیدم آشفته دوش در سیر
مشغول ذکر دیدم فوجی ز بیزبانان
۸
آنان همه قلندر آن ذکر نام حیدر
جمله ز جان گذشته مشغول یاد جانان
نظرات