آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۹۳

۱

آفتاب طلعتت رازلف مشکین شد سحاب

عز من قال ان شمس قد توارت بالحجاب

۲

گفتمش یا لیت بودی خاک راهت سر بگفت

قد یقول الکافر یا لیتنی کنت تراب

۳

بی حساب این قوم تا کی خون مردم میخورند

انهم کانوا و لا یرجون من ربی حساب

۴

کل من لم یعشق الوجه الحسن فی شرعنا

کافرو الکافر فی حقهم سوء العذاب

۵

گر قرار دل بحرمان شد له بئس القرار

ور بقربان تو شد جانها لهم حسن المآب

۶

زد سلیمان لاف حشمت با گدایان درت

رب اغفرلی زدعوی گفتی و ثم اناب

۷

عاشقی چبود ولای شاه مردان مرتضی

مخزن علم لدنی آیت ام الکتاب

۸

هر که اینجا بی بصیرت شد بود در حشر کور

جهد کن آشفته میلی کش به چشم ارتیاب

تصاویر و صوت

نظرات