
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۹۳۳
۱
ای خسروانِ صورت رحمی به این گدایان
تا جامه خانه دارید رحمی به بیقبایان
۲
منشان به دل رقیبان در کعبه بت نگنجد
انسان به دیده بنشان بگذر ز ناسزایان
۳
خوردی چو خون عُشّاق مگذار کشتن غیر
بر ما رواست این کار بگذر ز ناروایان
۴
برگ طرب بود می از نی نا بزن هی
برگ و نوا بیارید بر خیل بینوایان
۵
از زاهدان مپرسید اسرار حقشناسی
بیگانگان چه دانند احوال آشنایان
۶
آتشکده برافروز زآن طلعت جهانسوز
تا بر تو سجده آرند در پارس پارسایان
۷
بر بندگان مسکین این خسروان ببخشند
یاد از خدا نیارند این خیل خودستایان
۸
ما دردمند عشقیم درمان ما بود وصل
رحم ای طبیب آخر بر درد بیدوایان
۹
آشفته عندلیبان بر گل همه نواسنج
ما هم به مدح حیدر گشته غزلسرایان
نظرات