
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۹۳۸
۱
نه همین مهر تو آمیخت به آب و گل من
که مخمر شده ز آغاز ز مهرت دل من
۲
دل من مشکل من بود همانا به جهان
تا نشد خون دل من حل نشد این مشکل من
۳
تو بدل اندری و دل همه جا در پی تست
چند غفلت کند از خویش دل غافل من
۴
بهر دستان تو آریم بهر دستان چون
ناخن از خون کسان رنگ مکن قاتل من
۵
دوش عشق تو ندا داد بآواز بلند
منم آن دجله که شد بهر فنا ساحل من
۶
تخمها کشته حریفان و درودند بکام
تخم ناکشته خدا را چه بود حاصل من
۷
ندهم دامنت از دست من ای دست خدا
گر تو گوئی برو آشفته نه ای قابل من
نظرات