آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۹۴۸

۱

مدد ای عشق که از عقل در آزارم من

رحمتی کن برهانم که گرفتارم من

۲

خیز اقبال کن ای ساقی مستان با جام

که زهشیاری از این دور در ادبارم من

۳

منکه با کفر سر زلف تو بستم پیمان

کافر عهدم و شایسته زنارم من

۴

کوکب دیگرم از برج دگر طالع کن

که بس آزرده از این ثابت و سیارم من

۵

ساغری از خم میخانه وحدت بمن آر

که بدرد سر از این باده خمارم من

۶

غیر عناب می آلود تواش نیست علاج

دل که گفت از نگه مست تو بیمارم من

۷

غمزه و خال و خط و زلف و مژه کرده هجوم

وه که با لشکر کفار بپیکارم من

۸

گفتمش لعل تو ضحاک و دو زلفت ماران

خنده زد گفت که زآن مار در آزارم من

۹

دور نو کن زکرم ساقی و مشگل بگشا

که گره بر دل از این گنبد دوارم من

۱۰

آیت برد و سلامی بمن ای روح بیار

که زنمرود زمان دایم در نارم من

۱۱

چاره ای دست خدا بهر خدا در کارم

زانکه در چاره خود عاجز و ناچارم من

۱۲

بقضا و بقدر قادری ای شه مددی

آخر آشفته ام و واقف از اسرارم من

تصاویر و صوت

نظرات