آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۹۵۰

۱

مهی تابیده از مشکوی مشکین

که شکر خنده اش را بند شیرین

۲

دو صد چین نافه دارد هر غزالش

اگر چین را بود آهوی مشکین

۳

دلش از سنگ و سر پنجه زفولاد

حریر اندام دارد سینه سیمین

۴

نگارینا نخواهد خون بها کس

برآور زآستین دست نگارین

۵

عیان عکس رخت زآئینه دل

چو عکس باده از جام بلورین

۶

گل انداما بغیری تا هم آغوش

مرا از خارو خارا گشته بالین

۷

مرا نیش است بی تو نوش دارو

ولی با توست نیشم راح نوشین

۸

شراب کهنه و یار نوات باد

زسر پروای جانبازان دیرین

۹

مه و پروین گواه اشک و آهم

که هر شب بگذرد از ماه و پروین

۱۰

بنه گر مرد راهی دین و دل را

عروس عشق را این است کابین

۱۱

مکانت لامکان دادند ای عشق

که در امکان نمیگنجی زتمکین

۱۲

تو سراللهی و آئینه حق

نمی بیند کست جز چشم حق بین

۱۳

منم مجنون لیلای ولایت

نه فرهادم که بازم جان شیرین

۱۴

غریب افتاده آشفته بکویت

ترحم کن که درویش است و مسکین

تصاویر و صوت

نظرات