
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۹۵۱
۱
تا کی ای پیر مغان میکده را در بستن
جان یکسلسله مخمور زحسرت خستن
۲
کف تو مقسم رزق است و دو گیتی مرزوق
چند شاید در روزی بدو عالم بستن
۳
کهربائی تو و ما کاه یکی جذبه زلطف
که بکوشش نتوانیم به تو پیوستن
۴
از عدم تا بوجود این کشش از تست ای عشق
مرغ بی بال و پر از دام کی آرد جستن
۵
تا تو در را نگشائی همه درها بسته است
بستن از تست نیاید زکسی بشکستن
۶
عشق را پیشه چو مشاطگی حسن بتان
کار عشاق کدام است زجان بگسستن
۷
تا سزای من و تو چیست بفردا زاهد
من و توبه شکنی ها تو و خم بشکستن
۸
تو که صاحب کرمی رد نکنی سائل خویش
کار درویش چه باشد بطلب بنشستن
۹
عمری آشفته بود بر در تو خاک نشین
از تو نان خواهد و از منت دونان رستن
نظرات