
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۹۶۴
۱
گرنه زشکر و نمک آمیخت کام تو
این چاشنی که ریخته اندر کلام تو
۲
در کام اژدها شدن آسان بود بسی
ای دل شود چو آن لب شیرین بکام تو
۳
گفتی که بوی خون زچه دارد نسیم باغ
گویا رسیده بوی دلم بر مشام تو
۴
ترسم بره نسیم بر اغیار بگذرد
کو محرمی که تا بگذارم پیام تو
۵
فرزانه جهانم و دیوانه غمت
جان سوخته بر آتش سودای خام تو
۶
ای ساقی این شراب که در ساغر تو ریخت
کافتاد عکسهای مخالف بجام تو
۷
از حلقه های زلف تو پیداست چهره ات
دیدم چه روزهای مکرر زشام تو
۸
ای عشق لایزال آشفته شد گواه
بر بی ثباتی دو جهان و دوام تو
۹
تا زند مردمان بملک در هوای دوست
بر خاص فخرها کند امروز عار تو
۱۰
شیر خدائی و علی و مظهر جلال
زد سکه ولایت ایزد بنام تو
۱۱
رضوان بود برشک زدربان درگهت
غلمان کند غلامی کمتر غلام تو
نظرات